ايستگاه دل‌هاي بي‌قرار حسين(ع) (حسينيه) بخش چهارم
 
درباره وبلاگ


افکار آزاد=برداشت درست از زندگی...
آخرین مطالب
پيوندها
نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 8
بازدید ماه : 208
بازدید کل : 160610
تعداد مطالب : 204
تعداد نظرات : 18
تعداد آنلاین : 1



سقوط آزاد




همه بودند. اصفهاني، اراكي، همداني، خراساني همه لهجه‌اي صبح‌ها ورزش صبحگاهي داشتند؛ يك، دو، سه... شهيد! اگر خوب گوش كني صداي دلنشين شهيد گلستاني را هم مي­شنوي. كه با صداي دلنشين پادگان را گلستان مي‌كرد، هنوز صدايش از بلندگوهاي سرتاسر پادگان مي­آيد: اللهم اجعل صباحنا، صباح الابرار...

تابلوي تيپها و گردانها را هنوز برنداشته­اند، خوش سليقگي كرده­اند تا تو بروي و بخواني: حمزه، كميل، ميثم، سلمان، مالك، عمار، ابوذر... اينجا همه شيطنت مي­كنند، سر به سر هم مي­گذراند، شور و حال دارند. به خوبي مي­دانند كه بعد از عمليات، خيلي­هايشان پرنده مي‌شوند، بچه­ها مي­گردند تا براي سفر آسماني­شان، همسفر پيدا كنند.

گاهي كه عملياتي در پيش باشد، دوكوهه پر از نيرو مي‌شود. آنقدر كه فضاي اطراف ساختمانها هم چادرهاي بزرگ و كوچك برپا مي­كنند. آن وقت تو فكر كن دم اذان است. دوكوهه است و يك حوض كوچك و يك حسينيه­ كوچك. بسيجي­ها مي‌ريزند دور حوض، اصلا صف مي­گيرند دور حوض. «قربان دستت، داري مي‌روي حسينيه به امام جماعت هم بگو قامت نبندد ما هم برسيم!» چه دست‌ها كه در اين حوض وضو نگرفت و در ميدان مين نيفتادند.

نمازهاي حسينيه حال و هواي ديگري داشت. سرسري نبود. همه­اش تضرع و گريه و خوف... تن آدم مي­لرزيد. اين همه يار خميني ؟! كه همه چيزشان را فداي نگاه او مي‌كنند. خدايا اگر مهدي(عج) مي‌آمد چه مي‌شد؟!

دوكوهه، سردار زياد داشت. حاج احمد متوسليان، حاج همت و... . همت مي­گفت فرمانده­اي كه عقب بنشيند و بخواهد هدايت كند، نداريم. خودش مي­رفت خط مقدم. آخرش هم شد سردار بي­سر خيبر. اسم حسينيه هم شد «حاج همت». بايد همت كني تا به راز نهفته دوكوهه پي ببري.

وقت عمليات، سكوت پر معنا و حزن انگيزي فضاي پادگان دوكوهه را فرا مي­گيرد. كسي هم اگر مي­ماند، همه­اش به اين فكر مي­كرد كه حالا سينه چند نفر، سپر گلوله­هاي دشمن شده است. نه فقط ايمان و خلوص بلكه، حس ميهن پرستي را هم بايد در چشم­هاي رزمنده­هاي اينجا پيدا مي­كردي. خانه و زندگي و سرمايه جانشان را مي­دادند براي اين يك وجب خاك، «ايران!»، راستي كجا بودند آناني كه در بد حادثه در كنار شومينه‌ها در دل زمستان لم مي‌زدند، به ياران خميني ناسزا مي‌گفتند و دم از ايران مي‌زدند، كجا بودند آناني كه يك لحظه گرماي پنجاه درجة جنوب را درك نكردند و در رستوران‌هاي شمال شهر بستني هفت‌رنگ ايتاليايي مي‌خوردند و دم از ايران مي‌زدند.

اگر شلمچه را با غروبش مي­شناسند، دوكوهه را هم با شبهايش مي‌شناسند. دلت مي­خواهد توي تاريكي شب، لابه­لاي اين ساختمانها پيچ و تاب بخوري، بروي، بيايي و در اين رفتن و آمدن‌ها، بعضي حقايق­، دستگيرت شود.

اين وسط، چاشني ديوانگي­هاي تو، جملاتي است از شهيد سبز، سيد مرتضي آويني كه تو را همراهي مي­كند قدم به قدم.

«دوكوهه مغموم است و دلتنگ ياران عاشورايي خويش است...» و مي‌تواني بفهمي «شرف المكان بالمكين» يعني چه؟ يعني كسي كه روزي اينجا نشسته بود، وضو گرفته بود نمازخوانده بود. اهل آسمان بود پس اينجا آسمان است نه!

يكي از بسيجي­ها روي يكي از ديوارها نوشته: «اي كساني كه بعداً به اين ساختمان­ها مي­آييد، تو را به خدا با وضو وارد شويد.»

«دوكوهه مغموم مباش كه ياران آخر الزماني­ات از راه مي­رسند...» و شايد تو هم يكي از آنها باشي


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







سه شنبه 22 فروردين 1391برچسب:, :: 12:34 ::  نويسنده : یکی